پريساپريسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

پريسا دردونه مامان و بابا

یکسال در کنار تو بودن

1393/3/12 1:12
684 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگ مامان عزیز دلم یکسالگیت مبارک

یکسال در کنار تو روزهای قشنگ و تکرار نشدنی رو گذروندیم و چه زود گذشت................

باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که رفتم دکتر و یهویی تصمیم گرفتیم فردا برم برای زایمان شب تا صبح خوابم نمیبرد و صبح رفتم برای به اغوش کشیدنت با کلی استرس

به قول مامان جون وقتی شیطونی میکنی میگه تو همون بچه ای هستی که نمیتونستی شیر بخوری و حالا برا خودت خودت خانومی شدی و البته کلی شیطون بلا

بعد حدود دوماه الان فرصت پیدا کردم بیام وبلاگت رو اپ کنم اخه ماشالا خیلی شیطونی دخترم الانم خوابیدی و منم تصمیم گرفتم بیام و خاطرات این روزای قشنگت رو بنویسم

تو پست قبلی نوشته بودم که چند قدمی راه میری اما الان حدود دو هفته ای هست که مستقل و کامل راه میری تقریبا از 3 خرداد بود که دیگه بدون اینکه بیفتی یا ادامه راه رو چهار دست و پا بری راه افتادی

قربون راه رفتنت بشم تقریبا یک ماه بیشتر بود از زمین بلند میشدی و چند قدم میرفتی اما تا تشویقت میکردیم خودت رو لوس میکردی و دوباره چهار دست و پا میرفتی دیگه تصمیم گرفتیم وقتی داری راه میری نگاهت نکنیم و ببینیم چکار میکنی این شد که راه افتادی فدات بشم

الان دیگه شش تا دندون داری درسته خیلی دیر دندون در اوردی اما به فاصله شاید دو هفته چهار تا دندون بالات با هم جوونه زدن و چقدر اذیت بودی دلم برات میسوخت

کلمات و کارایی انجام میدی:

بابا یا گاهی بابه میگی

ماما.دد.به به.اب و کلی کلمات خارجی که مدام تکرار میکنی و باهامون حرف میزنی

وقتی میگم ببعی میگه: شما میگی ب ب

چشمک میزنی که عاشق چشمکاتم از بس بامزست خودت رو همراهش لوس میکنی دلم میخاد همونجا بخورمت

تا یه چیزی یکم اهنگ داره حتی مدل حرف زدنمون سریع نای نای میکنی و عاشق برنامه کودکای اهنگ داری

دست دسی و جتی سینه میزنی قربونت برم تا میگم حسین حسین سینه میزنی

بای بای میکنی و تازگی یاد گرفتی میخای سلام کنی سرت رو تکون میدی

یه عروسک داری هرجا میخای بری میزنی زیر بغلت و با خودت میبری اولا که راه افتاده بودی و تعادل نداشتی خیلی خنده دار بود خودت نمیتونستی قشنگ راه بری عروسکتم با خودت همه جا میبردی فدات بشم

با اینکه توپولی نیستی اما روی پات یکم توپوله و هیچ کدوم از کفشای سیسمونی اندازت نشد کلی گشتیم تا بلاخره تونستیم برات یه جفت کفش بخریم اولین کفشت رو 6 خرداد خریدیم و تو خیابون راه افتاده بودی و ول کن نبودی اگه بغلت میکردیم گریه میکردی

 

و اما روزهای بد قبل یکسالگیت:

از 12 اردیبهشت تا الان مدام مریضی اول ابریزش بینی داشتی بعد یهو تب کردی و چند روز تب داشتی

یک هفته مونده بود به تولدت هم یه شب تا صبح بالا اوردی و کلی نگرانمون کردی صبح که رفتیم دکتر بهت امپول داد و گفت به فردا نکشیده اسهال میشی وای تنم لرزید گفتم خدا نکنه اقا دکتر یاد اون دفعه که 25 روز اسهال بودی افتادم خلاصه امپولت رو زدیم و خداروشکر استفراغت بند اومد اما اسهال شدی که لعنت بر هرچی اسهاله که خیلی بده روزی 10 بار پوشکت رو عوشض میکردم هیچی هم نمیخوردی حتی دوغ و ماست اینقدر دوست داشتی و کلی وزن کم کردی منم که از ماه ها قبل برا تولد برنامه ریزی کرده بودم و کارت چاپ کرده بودم برا جمعه 2 خرداد اخه تولدت چهارشنبه بود و اکثرا سر کار میرفتن این شد که تصمیم گرفتم جمعه بگیرم اما وقتی دیدم حالت خوب نیست کنسل کردم و به هفته بعد موکولش کردم

یک هفته ای اسهال بودی و چقدر زجر میکشیدم امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه مخصوصا اسهال استفراغ که خیلی سخته وقتی خوب شدی خیلی خوشحال بودم و مراقب بودم که دوباره مریض نشی روزشماری میکردم برا جمعه اما برای اینکه از روز تولدت هم عکس داشته باشی یه کیک کوچیک گرفتم و چند تایی عکس گرفتیم که در اخر عکساشو میذارم

دوباره یه مریضیه دیگه یه شب تا صبح گریه میکردی صدات مثل خروس شده بود صبح دوباره رفتیم دکتر و برا صدات امپول داد و چرک خشکن و دارو خلاصه نمیدونم این ویروسا و مریضیا کی میخوان ما رو ول کنن اخه شما هروقت مریض میشی ویروسشو به من منتقل میکنی الان هردومون گلو دردیم و با وجود خوردن انتی بیوتیک هنوز خوب نشدیم

دیگه فقط دعا دعا میکردم تا جمعه بهتر بشی اخه تابلو بود این هفته هم کنسل کنم کلی هم برنامه ریزی کرده بودم والا دلم میخواست کلا قیدش رو بزنم اخه هم خودم حال نداشتم هم شما اما هر طور بود تولدت رو برگزار کردیم که تو پست بعدی میام و عکساشو میذارم

دیروزم رفتیم بهداشت برا واکسن یکسالگیت اخه هفته پیش چون مریض بودی این هفته بردمت برای واکسن

قدت  78 سانتی متر بود و وزنت 9800 که تقریبا یک کیلو به خاطر مریض بودنت کم کرده بودی

چند تا عکس قبل یکسالگی:


 

 

اینم عکس از 31 اردیبهشت روز تولدت که خودمون بودیم برای یادگاری از همون روز:

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)