پريساپريسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پريسا دردونه مامان و بابا

اخرین روزهای اسفند و سفر به تهران

1393/1/22 0:46
672 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم

الان که دارم این مطالب رو مینویسم وارد سال جدید شدیم و من از شما معذرت میخام که دیر فرصت کردم بیام بلاگت رو اپ کنم اخه هم شما حسابییییییی شیطون شدی و هم روزای اخر سال بود و یه سفر به تهران رفتیم و بعدم خونه تکونی با کلی بد قلقی شما

13 اسفند با مامان جون سه تایی رفتیم تهران خونه خاله جون و شما هم با محمد حسین دوست شدی وکلی باهم بازی کردن البته به هم حسادت هم میکردی و اگر مامان جون یا من بغلش میکردیم خودتو میرسوندی و میخاستی اون بیاد پایین و شما رو بغل کنیم

خلاصه 10 روزی تهران موندیم و کلی مهمونی رفتیم از جمله خونه دایی جون که عاشق شماست

دندون دوم شما هم جمعه 16 اسفند درومد و این مدت که تهران بودیم دوتا دندونت کامل از زیر لثه بیرون اومد و من با اینکه خیلی دوست داشتم برات جشن دندونی بگیرم و از مدت ها قبل بهش فکر کرده بودم اما سفر و خونه تکونی و دهه فاطمیه باعث شد نتونم جشن بگیرم شرمنده گلم ایشالا جشن تولدت

22 اسفند برگشتیم مشهد و شما وقتی بابا رو دیدی از بغلش پایین نمیومدی مثل اینکه خیلی دلت براش تنگ شده بود

روزهای اخر سال بود و باید خونه تکونی میکردم اما شما نمیذاشتی نمیدونم چرا دوست نداشتی حتی یک لحظه هم ازت دور باشم حتی داشتی کارتون میدیدی به من نگاه میکردی ببینی هستم یا نه خلاصه با کلی بدبختی یکم خونه تکونی کردم

27 اسفند هم سالگرد ازدواج من و بابایی بود و باهم رفتیم رستوران احسان خیلی لذت بخش بود امسال بعد 5 سال از عقدمون شما کنارمون بودی

و در این روزهای اخر سال 10 ماه شما هم تموم شد و وارد 11 ماهگی شدی

واقعا باورم نمیشه این روزهای شیرین با هم بودنمون چه زود میگذرد گاهی بهت نگاه میکنم و بخدا میگم خدایا این روزای شیرین رو قسمت همه بکن واقعا وقتی فکر میکنم دلم میخاد گریه کنم خیلی روزهای شیرینیه

عزیزم قشنگم دلم برای این روزامون خیلی تنگ میشه اینم چندتا عکس از روزای اخر سال:

پریسا جون در حال به هم ریختن و ور رفتن به تلویزیون خونه خاله جون

 

 

اینجا هم با محمد حسین دارین کتابا رو بهم میریزین

 

 

وحالا دارین مطالعشون میکنین:

 

 

اینجا هم داری تو اینه برا خودت موش موشی میکنی

 

 

اینجا تو قطار برگشتیم و شما از شدت خواب کلافه ای قربونت بشم

 

وبلاخره خوابیدی

 

اینم چند تا عکس تو روز سالگرد ازدواج من وبابا تو رستوران:

فدات بشم عاشق دوغی

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)