پريساپريسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

پريسا دردونه مامان و بابا

بدون عنوان

سلام دختر گلم شیطون بلای مامان روز به روز داری بزرگتر و شیطون تر میشی چند روزیه تا میذارمت زمین غلت میزنی و برا خودت میری خیلی بلا شدی حتی بالشت هم دورت میذارم از روش رد میشی و غلت میزنی و این باعث شده من به هیچ کارم نرسم اخه تا تنها باشی غلت میزنی و سرت به میز و مبل میخوره امروز اومدم دیدم غلت زدی و داری میز رو میخوری قربونت بشم اینقدر شیطونی فقط باید بزارمت تو روروئکت تا کارام رو بکنم که اونم زود خسته میشی البته بگم که گاهی خیلی اذیت میکنی مخصوصا تو مهمونیا و وقتی خوابت میاد سر جیغ میندازی و اروم نمیشی.شبا موقع خواب دوست داری باهات بازی کنیم و نخوابیم هرشب کار بابا شده شما رو راه میبره تو خونه و همه چیزو بهت نشون میده شما هم جیغ یادت م...
13 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عشق من روزها دارن طی میشن و شما روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی البته گاهی خیلی اذیت میکنی که نمیدونیم چی میشه یهو میزنی زیر جیغ و اصلا اروم نمیشی اون لحظه میمونیم چکار کنیم همه باهم یه کاری میکنیم تا شما اروم بشی دست مامان جون درد نکنه که واقعا اگه نبود من دست تنها نمیدونستم چکار کنم اما با وجود این همه نا ارومی و نخوابیدنات خیلییییییییییییییییییییییی عاشقتم طوری که وقتی خوابی میام بالا سرت و نگاهت میکنم و خداروشکر میکنم که تو رو به ما داده این روزها همش یاد پارسال و حال و هوای بارداری میفتم وقتی از خواب بیدار میشم اول فکر میکنم هنوز تو دلم هستی اما وقتی میبینم کنارمی کلی خوشحال میشم قربون اون خنده های قشنگت بشم تا بیدار میشی میخ...
27 مهر 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام دختر نازم یکشنبه 31 شهریور بردیمت برا واکسن 4 ماهگی هروقت برا واکسن میریم شما تو راه خوابت میبره و باید بیدار کنیم که نترسی گلم بابا باهات حرف میزد تا شما اروم بشی تا قطره ریختن تو دهنت و واکسنو زدن جیغت درومد دلم کباب شد خانومه میگفت همچین بابات باهات صحبت میکرد فکر کردم یه دختر عاقل و خانومی چرا گریه میکنی تا برسیم خونه خوابت برد تا دو روز تب نداشتی و اذیت نشدی اما بعد دو روز تب کردی و سرماخوردی و همش نق میزدی بعدم به ترتیب منو بابا سرماخوردیم وچند روز 3ایی مریض کنار هم افتاده بودیم و میخوابیدیم این واکسنم با سختیاش تموم شد تا واکسن 6 ماهگی راستی ماشالا توپولی شده بودی وزنت 6400 و قدت هم 64 بود فدات بشم الهی ...
6 مهر 1392

اولین سفر پریسا جون

سلام دختر نازم.خوبی؟ شما اولین سفرتو در تاریخ 14 شهریور با مامان جون و دایی وحید و من و بابایی اغاز کردی سفر خوبی بود البته با کلییی سختی اما کمی دلمون باز شد اول رفتیم تهران خونه خاله جون چند روز بودیم.روز اول خاله جون هنوز از مشهد برنگشته بودن.بابا و دایی هم رفتن ورزشگاه برا دیدن دربی فوتبال منو مامان جون که دیدیم تنهاییم از خدا خواسته رفتیم قو و جمکران خیلی سخت بود با وجود شما و بغل کردنت بدون بابایی اما خوش گذشت خیلی شلوغ بود که متوجه شدیم ولادت حضرت معصومه است خیلی خوشحال شدیم همچین روزی طلبیده شدیم.شب رفتیم تهران و فردا هم رفتیم رامسر تو راه خیلی خوب بود شما همش خواب بودی و برا شیر بیدار میشدی تو رامسرم ماشالا خوب میخوابیدی فکر ک...
27 شهريور 1392